چکیده:
حسن دهلوی سجزی (738-650 ق) ملقّب به «سعدی هندوستان» از قلههای غزل فارسی بشمار میرود. وی از نخستین نسل سخنسرایان فارسی زبان دیار هندوستان است. از حسن علاوه بر دیوان شعر، اثر منثوری نیز با نام «فوائد الفواد» در دست است که بارها در هند و ایران به چاپ رسیده است.
در این نوشتار بالغ بر 172 واژه و ترکیب دربارۀ کتابت، کتابآرایی، نگارگری و هنرهای وابسته به نسخهپردازی از میان دیوان وی شناسایی شده و پس از آن بیتهایی که در برگیرندۀ این اصطلاحات بوده، نقل شده است. سپس اصطلاحات و بیتهایی که نیازمند شرح بوده با کوتاهترین صورت، توضیح و گزارش گردیده است.
به کار بستن این اصطلاحات در شعر هر شاعر، میزان آشنایی وی را با این مفاهیم نشان میدهد و بر پیوستگی سخنوران با خوشنویسان، نگارگران و دستاندرکاران تهیۀ نسخههای خطّی تأکید میکند. نکتهای که با پیدایش چاپ و ضرورتهای کنونی، بسیار دگرگون گشته است. از منظر شعر نیز این بهرهمندی، سبب گسترش آرایههای زیبایی چون ایهام و گونههای آن میگردد.
(اصل مقاله در همایش بینالمللی مکتب شیراز، شیراز، 15/9/1387 ارائه شده و در مجموعۀ مقالات خوشنویسی مکتب شیراز، 1390 توسط فرهنگستان هنر انتشار یافته است.)
واژگان کلیدی: حسن دهلوی (سعدی هندوستان)، شعر سدۀ هفتم و هشتم، کتابت، کتابآرایی، نسخهپردازی.
درآمد:
حسن دهلوی سجزی از جمله بزرگان عرصۀ سخنوری و غزلسرایانی است که به دلایلی مورد کممهری فارسی زبانان ایران قرار گرفته است. وی در حدود سالهای 650 ق در شهر بدایون هند چشم به جهان گشود و در دهلی نشو و نما یافت. این که وی را «سعدی هندوستان» نامیدهاند[1]، از ارادت فراوان و شباهت سبک غزلهایش به شیخ شیراز برخاسته است. چنانکه گوید:
حسن گلی ز گلستان سعدی آوردهست/ که اهل دل همه گلچین آن گلستانند
از نظم حسن نو شد دیباچۀ حُسن آری/ جمله سخنش دارد شیرازۀ شیرازی
گر بنوشی دُردی از خمخانۀ درد ای حسن/ دادِ معنی شیوۀ سعدی شیرازی دهی
حسن و امیرخسرو نخستین نسل شاعران فارسیگوی هند بشمار میروند و هر دو از مریدان شیخ نظامالدین اولیاء (ف 725ق) بودهاند. حسن دهلوی علاوه بر دیوان شعر[2]، اثر ارزشمندی به نام «فوائد الفؤاد» دارد. این اثر منثور شامل گفتار و تقریرات پیر طریقت وی، نظامالدین اولیاء، از سال 707 تا 722 ق است.
وی در سال 738ق درگذشته و در نزدیکی قلعۀ دیوگیر (اورنگآباد) هندوستان به خاک سپرده شده است.
*
پیشینۀ بهرهمندی شاعران از اصطلاحات هنرهای وابسته به کتاب و کتابت به سخنطرازان سبک خراسانی و سدههای سوم و چهارم هجری بازمیگردد. با وجود این نیک میدانیم که به کارگیری این واژگان و ترکیبات، همزمان با دورۀ صفویه و در شعر سبک هندی به اوج گسترش خود رسیده است. بسیاری از سخنپردازانِ مضمونساز آن روزگار که با صید آنی معانی به «هنر عکاسی» در گسترۀ سخن میپرداختند، خود دستی در این هنرها داشته و یا از نزدیک با آنها آشنا بودهاند. در این میان بسیارند شاعران سدههای هفتم و هشتم که از این اصطلاحات به اندازۀ شایسته و بایسته سود بردهاند؛ سخنورانی چون: سعدی، مولانا، امیرخسرو، حسن دهلوی و حافظ. این نکته سبب شده تا بسامد این اصطلاحات در آثار ایشان در مقایسه با سخنسرایان عصر صفوی (1148-907ق) کمتر ولی در بیشتر موارد پختهتر و بدون برجستهسازی و خودنمایی باشد. مدتی پس از آشنایی امیرخسرو با حسن دهلوی، هر دو در شهر مولتان زمانی را در خدمت ملک محمد قاآن پسر غیاثالدین بلبان (664-686 ق) به سر بردند. در آن هنگام حسن سمت «دواتداری» و امیرخسرو سمت «مصحفداری» شاهزاده را (تا سال 683 ق) داشتند.[3] از این رو حسن در آن سالهای جوانی با داشتن چنین عنوانی با اصطلاحات بسیاری در باب کتابت و انشاء آشنا شده و این نکته از به کارگیری شمار فراوان واژگان یادشده در شعر وی نیک پیداست.
در این نوشتار با بررسی دیوان حسن دهلوی، واژگان و اصطلاحات زیر استخراج شده است:
خط (و ترکیبات: خطّ ترسا، خطّ امن، خطّ امان، خطّ باطل، خطّ بندگی، خطّ عفو، خطّ کرم، خطّ جام، خطّ ساغر، خطّ بغداد، خطّ صلح، خطّ عهد، خطّ عمر، خطّ وفا، خطّ عاشقی، خطّ عشق، خطّ بیزاری، خطّ تقدیر، خطّ فرمان، خطّ غیب، سواد خط، زمان خط)، قلم (و ترکیبات: اندازۀ زبان قلم، ناقلم، قلم قضا، نوازش قلم، جنبش قلم، قلم کردار، قلم عفو، قلم شدن)، خامه، کلک، نسخه، کتب، کتاب، دارالکتب، کاغذ، جزو، سطر، لوح (و ترکیبات: لوح انصاف، لوح وفا، لوح کهن، لوح جان، لوح دل، لوح خُلق، لوح زمین، لوح خاک)، مکتوب، قرطاس، کتیب، کتابت، دبیر، تیر، عطارد، مَسطر، شیرازه، سیاهی، ورق (و ترکیبات: ورق حسن، ورق گل، ورق گرداندن، ورق عشق، ورق شمردن، ورق شکستن)، دفتر (و ترکیبات: دفتر طاعت، دفتر سحر، دفتر عشق، دفتر وصال، دفتر پارینه، دفتر ِانعام، دفتر زیبایی، دفتر گل، دفتر باغ، دفتر انصاف، دفتر بدنامان، دفتر فساد، سردفتر، دفترپرداز، دفتر فضل، هفت دفتر)، صحیفه، مصحف، دیباچه، نامه، روزنامه، طومار، رقعه، منشور، عرضهداشت، برات، سفینه، توقیع، دیوان، رقم، رقم زدن، رقم راندن، طغرا، مُهر (و ترکیبات: مهر کردن، مهر گشادن، مهر ضلالت، مُهرِ مهر، مهر سلیمان، مهر جم، مهر میکده، مهر سکوت، مهر خموشی، مهر خاموشی، مهر سیم و زر، مهر لب، مهر نگین)، ابجد، پرداختن به شکل حروف الفبا، خیال (و ترکیبات: خیال ابرو، خیال دوست، خیال روی، محض خیال، خیال سبزۀ خط، خیال زلف، خیال غمزه، خیال قد، خیال قمر، خیال مرگ، خیال بخت، خیال مدیح، خیال نو، خیال دیو، خیال نگار، کارگاه خیال)، نقش (و ترکیبات: نگار نقش، نقش بهشتی، نقشِ نگار، نقش کاشانه، نقش ایوان، نقشبند، نقش بستن، نقش دفتر، نقش سکّه، نقش عید، نقش بندگی، نقش نجوم، نقش سعادت، نقش کارگاه لطافت، نقش لایزال، نقش نگین، نقش چمن، نقش حُسن، نقش سجود، نقش هواپرست، نقش گناه، نقش پروین، نقش بتان، نقش بارگه، نقش نام، نقش الف لام و میم و صاد)، نقاش، نگار، نگارخانۀ فردوس، صورت، صورتگر، تصویر کردن، صورت کشیدن، صورت دیوار، رسم، رنگآمیزی، رنگ چهره، رنگ یوسف، رنگ بهرام، نیل، شنگرف فام، عکس، تصحیف.
این واژگان و ترکیبات به گونهای به کتابت، خوشنویسی، کتابآرایی، نگارگری، نسخهپردازی و هنرهای وابسته به آنها نسبت دارند.
در پایان هر بیت، نشانی شاهد در داخل پرانتز و به سه شکل است: اگر در کنار عدد، حرف (ق) وجود داشته باشد، آن عدد، شمارۀ قصیده است. اگر دو شماره دیده شود، به ترتیب شمارۀ غزل و بیت است. اگر حرف (ص) آمده باشد، عدد کنار آن به همان صفحه از دیوان (چاپ 1383 ش) اشاره میکند.
*
حسن واژۀ «هنر» را بیشک نه در معنای کنونی بلکه در معنای رایج در همان سدهها یعنی «حُسن، نیکی و امتیاز» به کار برده است:
هنر و عیب ما چه میپرسی؟/ همه عیبیم این هنر داریم (3-607)
یادآوری میکنم که حسن، از میان هنرمندان خوشنویس و نگارگر همزمان و پیش از خویش، تنها یک بار به نام «مانی» پرداخته است:
گر به نقاشان چین رسمی برند از صورتش/ در زمان آن حُسنها از صورت مانی برد (ص 523)
واژۀ «خط» در دیوان حسن دهلوی بیش از آن که در معنای نوشتن به کار رود در معنای زیر استفاده شده است:
خط: «پدید شدن موی، نخستین بار بر پشت لب یا کنار رخسار، موی تازه بردمیده بر عارض»[4]
وی خط را در این معنای اصطلاحی با ترکیبات زیر بیان کرده است:
عارض خوش خط، خطّ سیاه (خطّ سیه)، خطّ سبز، خطّ خونریز، خطّ شیرین، خطّ خوب، خطّ جانفزا، خطّ زیبا، خطّ شام، خط کشیدن، خطّ شبگون، زنگی خط، اسرار خط، خطّ و خال، خطّ زنگاری، خطّ جانبخش، خطّ فتنه، خطّ بلاآموز، دورِ خط، خطّ مشکین، خطّ وفا، خطّ تر، خطّ و عهد، خطّ خوش، خط آوردن، خط نهادن، خطّ بیخلل، خطّ سحرپیشه و خطّ معشوق.
در دیوان حسن دهلوی این ترکیبها در بیش از 130 بیت به کار رفته است.[5]
یادآور میشوم که واژۀ خط در برخی از ترکیبهای یادشده در کنار معنای خطّ عارض، در حوزۀ کتابت و نگارش نیز به کار رفته و سبب پیدایش آرایههای بسیار زیبا همچون: ایهام و ایهام تناسب میگردد که از آن جمله است:
هر دبیری که خطّ خوب تو دید/ تا ابد دست در قلم نزند (2-324)
عقل من تا خطّ شیرین تو دید/ تختۀ پندار خود را پاک شست (2-137)
بنده حسن ز خطّ خوشت نسخهای کند/ هر گه که عرضه داشت کند پادشاه را (5-25)
ای تُرک خوب خط که مرا بنده ساختی/ خط بر چه میکشی که من اقرار میکنم (5-579)
ز عشق آن که بر خطّت نهم سر/ قلم کردار میسازم ز سر پای (6-747)
البته شمار کاربرد خط در این معنا (=خط عارض و رخسار) و ترکیبهای گوناگون آن در آثار سخنوران پرکاری چون صائب تبریزی (1086-1000ق) به بیش از هزار بیت نیز بالغ میگردد.[6]
*
هم اکنون ترکیبهایی که با واژۀ خط ساخته شده است (بجز معنای عارض و رخسار) ارائه میگردد. در بیشتر این شاهدها، واژۀ خط در همان معنای نوشتن اما در ترکیبی زیبا و خواندنی و گاه با آرایههایی چون ایهام تناسب به کار رفته است:
خط
اگر یابم از تو یکی نامه من/ نهم سر برِ خطّ آن خامه من (1-684)
پیش که خط نوشتهای ای شوخ کز جفا/ هر جا الف همی نگری دال میکنی (2-862)
خطّ ترسا
ای قد خوب تو چون دین مسلمانان راست/ طرّۀ کافر تو همچو خط ترسا کج (3-205)
خطّ ترسایان (مسیحی) از چپ به راست نوشته میشده است. این تصویر را به گمان، نخستین بار خاقانی شروانی در مطلع قصیدهای به کار برده است:
فلک کجروتر است از خطّ ترسا/ مرا دارد مسلسل راهب آسا
خطّ امن
بنده حسن اسیر تو شد حکم حکم تست/ گر خطّ امن بخشی یا قصد جان کنی (5-857)
خطّ امان
دلم ز ترکی چشمت خراب خواهد شد/ مگر که روی خوش تو خط امان بخشد (4-275)
از تو دلم خستۀ خار بلاست/ بر گل تر خطّ امان تازه کن (5-675)
شهنشها فلک ار جنبشی کند به خطا/ کف تو خطّ امانِ اُمم برون آرد (ق-43)
خط (باطل) کشیدن
گر حرفی از کتاب محبّت گرفتهای/ خطّ کش بر هر دو عالم بر حکم این کتیب (6-57)
ای حسن خط به خودی کش چو نگار/ خط رخ مهرفروزش بگرفت (5-87)
از مژه نوک قلم کرده، سیاهی از دو چشم/ با وجود عشق او خط بر جهان خواهم کشید (6-403)
بادهای ده خوشتر از جوی بهشت/ جوی را خط کش که ما دریا کشیم (4-614)
خطّ بندگی
دی سوی سرو لاله رخ، پیغام دادم باد را/ بنوشته خطّ بندگی آن سوسن آزاد را (1-10)
خطّ عفو
هر چه بد گفتم تو خطّ عفو کش/ من مقرّم بر خطای خویشتن (5-677)
خطّ کَرَم
یارب بکش خطّ کرم بر سیّئات مامَضی/ پرهیزها کردم ولی جاءَالقضا ضاقَ الفضا (1-32)
خطّ جام ـ خطّ ساغر
من خاک آن کسم که نهد سر به خطّ جام/ بر جرم ساقیان قلم عفو درکشد (3-282)
خط ساغر کجا که بگرفتهست/ دل من از کتابتِ اشعار (2-413)
عقل را منشور عشق آریم پیش/ وز خط ساغر بر آن طغرا کشیم (8-614)
بیا عزیز من از شیشه باده بیرون ده/ مرا ز دایرۀ جمع یک خط افزون ده (1-740)
در برخی از جام و یا ساغرهای شراب، هفت خط وجود داشته که برای تعیین میزان شُرب به کار میرفته و نام آنها از این قرار بوده است: خط جور، خط بغداد، خط بصره، خط ازرق، خط ورشکر، خط کاسهگر، خط فرودینه.
خطّ بغداد
دجله دجله چو می از دیده فرو ریخت حسن/ جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا (ق-6)
خطّ صلح
که میآرد ز زلف یار بویی/ خط صلحی ز ترک جنگجویی (1-892)
خطّ عهد
زهی خطّت نهاده بر قمر پای/ ز خطّ عهد خود بیرون مبر پای (1-747)
خطّ عمر
خطّ عمر از لوح جانم شسته شد/ ای قرینان دبستان، الوداع (5-477)
خط وفا
خطا گفتم چو بر خطّ وفای تو نهادم سر/ ز خار و خاکدان جَستم به باغ و بوستان رفتم (6-511)
خطّ عاشقی
مردم چگونه سر کشد از خطّ عاشقی/ جایی که هست فتنۀ روی تو خال تو (6-710)
خطّ عشق
خطّ خوب تو مَسطر از خط عشق/ عقل کی داند این معمّا را (6-3)
به ما فرست خطِ عشق ما به همچو خودی/ وگر کسی بپذیرد به ما رسان تنها (ق-16)
خطّ بیزاری
خطّ او باشد موجّه لیک مشکل این بود/ کاو چو بیند عاشقان را خطّ بیزاری دهد (ترکیببند- 523)
خطّ تقدیر
حسن ز حرف بلا خواست تا که درگذرد/ ولیکن از خط تقدیر کی توان بگذشت (7-187)
خطّ فرمان
بنام ایزد زهی چتر شه دین دار کز عظمت/ پرِ جبریل را ماند سوادش چون خط فرمان (ق-91)
چو گوید هفت کشور در خط فرمان او ماند/ کنون کاین هشت چتر آمد به دور دولتش مدغم (ق- 81)
خطّ غیب
تازه کردم باز در نفس سخن جان دگر/ ملک معنی را به خطّ غیب فرمان دگر (ق- 69)
سواد خط
در سوادِ خطّ، معانی ثناش/ در شبه لولویِ لالا یافتم (ق- 81)
زمان خط
محمد اسم و مقامت ز فضل حق محمود/ بداده حاصل این خط زمان خط ابرا (ق- 5)
قلم
اگر سر چون قلم بر خطّ لیلی/ نهد صد بار بر مجنون قلم نیست (5-171)
«قلم نیست» کنایه است از در شمار نبودن و معاف بودن.
ای حسن این چه مینویسی باز/ قلم آهسته دار، فرمان نیست (7-173)
چو اوصاف لب او مینوشتند/ قلم در دست کاتب نیشکر شد (2-278)
هر دبیری که خطّ خوب تو دید/ تا ابد دست در قلم نزند (2-324)
به روزگار تو صورتگران هفت اقلیم/ قلم شکسته و در صورت تو حیرانند (4-333)
از مژه نوک قلم کرده، سیاهی از دو چشم/ با وجود عشق او خط بر جهان خواهم کشید (6-403)
من خود از شوق تو پیچیده سرم چون نامه/ تن نالان چو قلم از کشش عشق ملول (4-495)
قلم از نوک مژه کرده سیاهی از چشم/ همه شب شرح غمت را به کتابت مشغول (5-495)
نیاید در قلم جانا حدیث آرزومندان/ اگر صد نامه بنویسم بود باقی دو صد چندان (1-633)
اگر قلم نه دهانت صفت کند هر دم/ به زخم تیغ فرو بُرّمش زبان هر دو (4-721)
یارب قلم حسن به مدحش/ پیوسته چو تیغ او روان باد (ق-33)
هر قلم کز کار باریکش کنم چون نوک خار/ دم به دم زان خار برروید گلستان دگر (ق-69)
اندازۀ زبانِ قلم
صفات قدر شهنشه برون ز اندازهست/ همین قدر بُوَد اندازۀ زبانِ قلم (ق-83)
ناقلم
قلم ز ناقلم آهسته دار چند دماغ/ اگر چه هست سواد خط تو مُشک ختا (ق-17)
قلم قضا
لوح زمین به هر زمان از قلم قضا کنون/ جمله نگار نقش شد، نقش نگار من کجا (2-1)
نوازش قلم
من صد نوای زار کشیدم ز دل چو نی/ او یک نوازش قلم از من دریغ داشت (7-183)
جنبش قلم
از جنبش قلم که کلید معانی است/ درهای ذکر رحمت حق باز میکنم (2-580)
قلم کردار
ز عشق آن که بر خطّت نهم سر/ قلم کردار میسازم ز سر پای (6-747)
قلم عفو
من خاک آن کسم که نهد سر به خطّ جام/ بر جرم ساقیان قلم عفو درکشد (2-282)
قلم شدن
ای دستِ بدخواهت قلم، درمانده در دست الم/ کشورگشا کردی علم پس عالمآرا داشته (ق-112)
قلم شدن در معنای قطع شدن است.
خامه
کاغذ ز گریه تر شد و خامه ز آه سوخت/ شرح فراق خویش به تو چون توان نوشت (7-189)
اگر یابم از تو یکی نامه من/ نهم سر برِ خطّ آن خامه من (1-684)
غزل رسم قدیم است از پی آن میکنم رنگین/ لبِ خامه، رخ کاغذ، دل دیوان، سردفتر (ق-68)
کِلک
هر دُر که در خزانۀ دل داری ای حسن/ آن را به سلکِ کلک کشیدن صواب نیست (7-160)
کلک حسن را زان بود سودای عطر او روان/ کاو مشک بندد بارها از کاروان زلف تو (7-708)
گر ز کلکِ لاغرش حرفی به تحریر آمدهست/ هم تو از غیث سماحت شوی آن عیب ثمین (ق-101)
دُری کز سلکِ کلک امروز در ترتیب نظم آورد/ حسن جای نثار اندر رکاب خسرو افگند آن (ق-90)
نسخه
بنده حسن ز خطّ خوشت نسخهای کند/ هر گه که عرضه داشت کند پادشاه را (5-25)
صبح ارچه ساخت از شب و از روز دفتری/ هم نسخهاش مقابل آن روی و موی نیست (4-182)
به چین تا نسخهای بردند از آن روی/ ز شاگردان خجل ماندهست استاد (4-212)
مِهر و مَه از تو فال میگیرند/ نسخه زان خطّ و خال میگیرند (1-323)
لب شیرین و غمزۀ شوخت/ نسخۀ صلح و جنگ میبینم (2-586)
نسخه بر روی ماه باید کرد/ختم بر نام شاه باید کرد (ص 548)
قصیده نیست، کتابی شدهست از یک شعر/ کم از کتاب نباشد که نسخه شد به سه تا
گر این کتاب من استاد زند برخواند/ فرو دَرد همه اوراق زند با وستا (ق-17)
منظور از وستا همان اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. به ترجمه و تفسیر اوستا به پهلوی، زند گفته شده است.
دف از ورق کرده سلب بر حاشیه نقشی عجب/ چون نسخۀ اهل ادب جلدی مُحَشّا داشته (ق-113)
فلک در هفت دفتر مینوشت اوصاف شه، گفتم/ مدایح بیحد است ار نسخه خواهی کرد گنجاتر (ق-67)
کُتب
به حقِّ حق که ندیدم به همّتش شاهی/ نه در سریر سلاطین نه در کُتب مَسطور (ق-70)
کتاب
گر حرفی از کتاب محبّت گرفتهای/ خط کش به هر دو عالم بر حکم این کتیب (6-57)
یک خانه پر کتاب کنون کاغذی نماند/ حجّت گرو قباله گرو ماجرا گرو (7-723)
کتابِ خلقتِ گل را که بس خَلَق شده بود/ فراهم آمده بار دگر همه اجزا (ق-15)
دارالکتب
این در، دری از مزید لاریب/ دارالکتبِ معانی غیب (ص 554)
کاغذ
کاغذ ز گریه تر شد و خامه ز آه سوخت/ شرح فراق خویش به تو چون توان نوشت (6-189)
روی خود ساختهام صفحه به جای کاغذ/ عذر قرطاس بُوَد نزد کریمان مقبول (6-495)
یک خانه پر کتاب کنون کاغذی نماند/ حجّت گرو قباله گرو ماجرا گرو (7-723)
غزل رسم قدیم است از پی آن میکنم رنگین/ لب خامه، رخ کاغذ، دل دیوان، سردفتر (ق-68)
جزو
بسیار نوشتهام حدیث خوبان/ شُستم همه جزوها کنون کل (4-489)
سطر
حسن ز فرّ ثنایش چنین نوشت این سطر/ که همچو آب شدش وقت امتحان آتش (ق-71)
در خوشنویسی، سطر معمولاً به نوشتن یک مصراع گفته میشود.
لوح انصاف
ز عالم یکی را برآرد علم/ که بر لوحِ انصاف راند قلم (ص 540)
لوح وفا
افسون خواندم بر آن صنم باز نخواند/ وز لوح وفاش یک رقم باز نخواند (ص 592)
لوح کهن
ارقام این لوح کهن دانسته سر تا پا به تن/ رای تو در اسرارِ کُن حلّ معمّا داشته (ق-112)
لوح جان
خطّ عمر از لوح جانم شسته شد/ ای قرینان دبستان، الوداع (5-477)
لوح دل
من بشستم لوح دل از هر دو کون/ عشق مشفق اوستادی داشتم (6-508)
لوح خُلق
نون والقلم هدیهای از لوح خلق او/ طاها اشارتی ز جمال محمّد است (2-75)
لوح زمین
لوح زمین به هر زمان از قلم قضا کنون/ جمله نگار نقش شد، نقشِ نگار من کجا (2-1)
لوح خاک
هر یک از نوزادگان بوالبشر بر لوح خاک/ عاقبت بر حرف مقصودست، من باری نیَم (2-501)
مکتوب
مسلمانان غمم را چون نویسم/ که میچسبد به خونِ دیده مکتوب (6-58)
از خدا امّید میدارم که فردا روز حشر/ دست من ندهند مکتوبی که عشقآمیز نیست (6-168)
خط خوب تو به مکتوب سلاطین ماند/ که به انگشتریاش مُهر کند کند دست دبیر (3-437)
قرطاس
روی خود ساختهام صفحه به جای کاغذ/ عذر قرطاس بُوَد نزد کریمان مقبول (6-495)
کتیب
گر حرفی از کتاب محبّت گرفتهای/ خط کش به هر دو عالم بر حکم این کتیب (6-57)
کتیب همان کتاب است.
کتابت
خط ساغر کجا که بگرفتهست/ دل من از کتابت اشعار (2-413)
قلم از نوک مژه کرده سیاهی از چشم/ همه شب شرح غمت را به کتابت مشغول (5-495)
کاتب
چو اوصاف لب او مینوشتند/ قلم در دست کاتب نیشکر شد (2-278)
کاتب ما به این و آن منویس/ ما نوالهستانِ خوان توایم (4-600)
دبیر
خوشتر از خطّ دبیران شد سواد زلف تو/ خوش توان خواند ارچه در غایات اطناب آمده است (5-127)
هر دبیری که خطّ خوب تو دید/ تا ابد دست در قلم نزند (2-324)
خط خوب تو به مکتوب سلاطین ماند/ که به انگشتریاش مُهر کند کند دست دبیر (3-437)
سبزه ز خطِ تَرَش دبیری آموخت/ گل از رخت اوراق حریری آموخت (ص 588)
همانا نوخطی بود از دبیران/ جوانی زندهدل، مقبولِ پیران (ص 561)
نیز از دبیرِ شاه خجل ماند چون بدید/ هر روز ضبطِ عرصۀ نور امتثال نو (ق-105)
تیر ـ عطارد
بیا ای شعرخوانِ مدحت شاه/ که بنوشتش عطارد بر رخ ماه (ص 560)
زین رو که خط نویسد تیر است یک دبیرش/ زین رو که زور دارد چرخ است یک بریدش (ق-73)
در گذشته تیر یا عطارد را خداوند خطّ و دبیری دانستهاند و به این ستاره لقبهایی چون: اختر دانش، کاتب گردون، مستوفی گردون، دبیر انجم و جز آن دادهاند.
مَسطَر
خط خوب تو مسطر از خط عشق/ عقل کی داند این معما را (6-3)
شیرازه
از نظم حسن نو شد دیباچۀ حسن آری/ جمله سخنش دارد شیرازۀ شیرازی (8-806)
سیاهی (در معنای مرکّب)
از مژه نوک قلم کرده، سیاهی از دو چشم/ با وجود عشق او خط بر جهان خواهم کشید (6-403)
قلم از نوک مژه کرده سیاهی از چشم/ همه شب شرح غمت را به کتابت مشغول (5-495)
سیاهیها همه از چشم من ریخت/ مگر این ماجرا از خون نویسم (6-553)
سیاهی خرج شد زین پس حسن را در فراق تو/ غزلهایش نوشته بینی از خون جگر روزی (5-812)
ورق
اسامی سگان کوی او در یک ورق دیدم/ در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد (5-224)
تا گل به باغ دفتر پارینه باز کرد/ ما هیچ از آن ورقها حرفی نخواندهایم (5-601)
به لاله بین ورقی کاغذی سیاهی رو/ چو کودکی که به مکتب فرستدش بابا (ق-1)
دفتر غنچه سراسر صفت خُلق شه است/ کز تری هر ورقش یک به دگر چفسیدهست (ق-24)
گهی ملازمتش با ورق چو اهل صلاح/ گهی معاملتش با خرک چو اهل زنا (ق-17)
گل که وجه تازه بیرون آورد از هر ورق/ آخرالامر آن همه اوراق را حاصل تویی (6-893)
ورق حُسن
بر ورق حُسن خود از خط و خال/ حجّت نو ساز و نشان تازه کن (6-675)
ورق گل
چون نسیمی به باغ در بجهد/ ورق گل ز یکدگر بجهد (1-373)
ای رُخت اوراق گل را محملی/ خود تویی سردفتر خوبی بلی (1-835)
ورق گرداندن
سخنوران که حدیث سمنبران خوانند/ حدیث تو چو درافتد ورق بگردانند (1-333)
ورق عشق
هر یکی از ورق عشق فرو خواند و نشد/ به حقیقت کسی از سر حقیقت آگاه (5-729)
ورق شمردن
امروز که گل شدهست دفتر پرداز/ کردهست صبا ورق شمردن آغاز (ص 595)
ورق شکستن
حسن گر با تو در دی همنفس بود/ ورق بشکن همین یک حرف بس بود (ص 577)
دفتر
صبح ارچه ساخت از شب و از روز دفتری/ هم نسخهاش مقابل آن روی و موی نیست (4-182)
امیدواریِ من دفتریست تو بر تو/ به تحفهای که ز دیوان خود فرستادم (ص 529)
دفتر طاعت
ای خطِّ خوش از مشک تر آمیخته مه را/ بر دفتر طاعت رقمی رانده گنه را (1-29)
دفتر سِحر
رخ تو داد به بابِل هزار دفتر سِحر/ خطی کشید [بدان] غنچه را سواد این است (3-90)
دفتر عشق
عقل را از دفتر عشقت چه عِلم/ کان ورقها را نشانی دیگر است (2-101)
دفتر وصال
از دفتر وصالت حرفی نمانده وه وه/ این غصّه با که گویم وین قصّه با که رانم (6-563)
دفتر پارینه
تا گل به باغ دفتر پارینه باز کرد/ ما هیچ از آن ورقها حرفی نخواندهایم (5-601)
دفتر اِنعام
ای سر هر نامه نقش نام تو/ نام ما در دفتر انعام تو (1-711)
دفتر زیبایی
فالی که نکو دیدند در شهر بتان چین/ نام تو برون آمد از دفتر زیبایی (5-879)
دفتر گل
جانا چو به بستان شوی از عارض خوش خط/ چون دفتر گل بشکنی اوراق سمن را (4-24)
دی دفتر گل ورق ورق میکردم/ یک نسخه ز روی او ندارد چه کنم (ص 599)
دفتر باغ
پار به باغ داشتم، خوشدلیای به واجبی/ دفتر باغ نو شدهست، واجب یار من کجا (6-1)
دفتر انصاف
بیداد تو در دفتر انصاف نوشتند/ انصاف ده ای جان که چه خوش معتقدانند (4-332)
دفتر بدنامان
بر وجه نکورویان ندهند برات تو/ تا نام تو درناید در دفتر بدنامان (6-647)
دفتر فساد
حرف صلاح از دل حسن مطلب زانک/ نام وی از دفتر فساد برآمد (6-297)
سردفتر
ای رُخت اوراق گل را محملی/ خود تویی سردفتر خوبی بلی (1-835)
مسکین حسن است از وی سردفتر مسکینان/ یک شب نشد او ساکن در مسکن این مسکین (7-697)
شوق تو در سینۀ سردفتران روح و عقل/ طوق تو در گردن گردنکشان شرع و دین (ق-494)
دفتر پرداز
امروز که گل شدهست دفتر پرداز/ کردهست صبا ورق شمردن آغاز (ص 595)
دفتر فضل
پایۀ قَدرت مُنزّه از سما و از سمک/ دفتر فضلت مُبرّا از شهور و از سنین (ق-101)
هفت دفتر
وقوفش بر مزاج و چرخ و اختر/ در انگشتش حسابِ هفت دفتر (ص 566)
صحیفه
این دَر هم از آن صحیفه بابی/ ارباب صلاح را مآبی (ص 554)
سرِ صحیفۀ مُلک و مِلَل محمدشاه/ نشان سبع مثانی سکندر ثانی (ق-122)
مُصحف
همه حدیث بهشت است و آیت رحمت/ به فال روی تو هر مصحفی که باز کنم (2-572)
رويت كه هست مصحفي از آیت جمال/ بر خیره خط همیکشی آنجا خطاست این (3-690)
تو یکی آیتی از مصحف حُسن آمدهای/ جای سجدهست به هر بار که نامت شنوند (2-336)
دیباچه
ای نوبر باغ کهن، دیباچۀ اوراق کُن/ چون ماه کامل در سخن، چون صبح صادق در صفا (4-44)
اسامی سگان کوی او در یک ورق دیدم/ در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد (5-224)
از نظم حسن نو شد دیباچۀ حسن آری/ جمله سخنش دارد شیرازۀ شیرازی (7-806)
نامه
اگر یابم از تو یکی نامه من/ نهم سر برِ خطّ آن خامه من (1-684)
مر حسن شکسته را نامۀ روزگار بین/ روز گذشته و شبی مانده به هم وثاق تو (5-709)
به یاد دهان چو انگشتریت/ دهم بوسه بر مُهر آن نامه من (2-684)
ای سر هر نامه نقش نام تو/ نام ما در دفتر انعام تو (1-711)
سر نهد بر نقش نام تو حسن/ ای سر هر نامه نقش نام تو (7-711)
چشمم از نامۀ جانپرور او روشن شد/ قصۀ یوسف و پیراهن و بو یاد آمد (4-295)
اکنون که تو خطّ خود نمودی/ ما نامۀ زهد درنوردیم (2-606)
زلفِ تو که نامۀ مرا میماند/ انگار قیامت است در دستم ده (ص 601)
من هم تمام میکنم این نامه را جواب/ کز فضل او مراست همه نیمها تمام (ق-79)
روزنامه
تا میشود پدید ز تقویم کُن فکان/ حرفی به روزنامۀ ایّام سال نو (ق-105)
طومار
زلفت که شد سوادش طومارسان دراز/ تعویذ جان اهل دلان زیر پا مکن (6-668)
رُقعه
چون حساب رقعۀ شطرنج غمهای ترا/ هیچ پایانی ندیدم وین شمار از حد گذشت (5-188)
منشور
عقل را منشور عشق آریم پیش/ وز خط ساغر بر آن طغرا کشیم (8-614)
رسول باز پسینی و پیشوای همه/ شه دو کونی و منشور تو بهین طغرا (ق-5)
عرضه داشت
بنده حسن ز خطّ خوشت نسخهای کند/ هر گه که عرضه داشت کند پادشاه را (5-25)
اوراق غنچه بین که چه سان نو به نو رسید/ چون عرضهداشت فتح سپاه خدایگان (ق-94)
«عرضه داشت» به نوشته و گزارشی گفته شده است که از سوی کوچکتر به بزرگتر اظهار شود و به تظلّم و دادخواست از روی عجز و فروتنی نیز گفتهاند. عرضهداشتهای کتابدارانی چون جعفر بایسنغری (859-785 ق.) که نمونهای از آن در موزۀ توپ قاپی استانبول نگهداری میشود، اطلاعات ارزشمندی از هنرمندان و اوضاع و احوال تهیۀ نسخههای خطی را در بر میگیرد.
بَرات
خط تو تا برات حُسن بنوشت/ گل نو پرده بر عارض فرو هِشت (1-194)
مگر هم ترک من وجهی نمود آنک/ برات کفر بر ایمان نوشتند (6-317)
بر وجه نکورویان ندهند برات تو/ تا نام تو درناید در دفتر بدنامان (6-647)
شب برات برآمد ز هر مکان آتش/ مرا ز عشق تو افتد درون جان آتش (ق-71)
برات به نوشته و حوالهای میگویند که با آن از خزانه زر میگرفتند. شب برات پانزدهم ماه شعبان است و گویند که فرشتگان در این شب حساب عمر و تقسیم رزق کنند.
ولی که یک رمه پاره کند برات طمع/ به حلّ و عقد دو گونش دهند فرمانی (ص 531)
سفینه
بیا ای شعرخوان بگشا سفینه/ دُری در گوش ما کن زان خزینه (ص 565)
توقیع
تو بر خوان این مثالِ مهربانی/ به توقیع قبول جاودانی (ص 580)
دیوان
چون ز دیوانِ قبولت یافتم پروانهای/ مدح خاصت را بخواهم ساخت دیوان دگر (ق-69)
غزل رسم قدیم است از پی آن میکنم رنگین/ لبِ خامه، رخ کاغذ، دل دیوان، سر دفتر (ق-68)
رقم ـ رقم زدن
ای روی تو تمام چو مه در همه صفت/ اطراف مه رقم زده خطّ سیاه را (4-25)
جز نگارندۀ وصوّرکُم/ هیچ نقّاش این رقم نزند (3-324)
شبگون رقمی بر رخ آن ماه بدیدم/ مقصود دل المنّۀ لله بدیدم (1-529)
صفحۀ جان عاشقان هست به خون رقم زده/ خود چو حساب میکنم، حاصل آن رقم تویی (4-894)
صبح از دلت نقش ستم، اشکم نگر ای ماهکم/ شُسته کجا گردد رقم، بر سنگ خارا داشته (ق-113)
صد سال اگر چه شد رقم، صد سال بروی باد ضَم/ صد سال دیگر آن نِعَم گیتی تمنّا داشته (ق-114)
رقم راندن
ای رقم رانده بر سفید و سیاه/ وز درون و برون ما آگاه (ق-112)
ای خطّ خوش از مشک تر آمیخته مه را/ بر دفتر طاعت رقمی رانده گنه را (1-29)
طُغرا
الف قدّ تو از قدّ الف راستتر است/ ابرویت راست چو بر حرف الف طغرا کج (2-205)
دل یک شهر در ضبط مثال حُسن او یابی/ خصوصاً کز خط جانبخش طغرایی برافزودش (6-466)
عقل را منشور عشق آریم پیش/ وز خط ساغر بر آن طغرا کشیم (8-614)
تا خط آوردی تو سلطان خِرد/ ترک فرمان گفت از طغرای تو (4-716)
به گرد نقطۀ خورشید مشکین دایره برکش/ ممالک را مسلّم کن به طغرای شهنشاهی (3-874)
ساقی همه جان چون پری شاه بتان آذری/ خطّش مثال دلبری، ابروش طغرا داشته (ق-113)
مُهر
به یاد دهان چو انگشتریت/ دهم بوسه بر مُهر آن نامه من (2-684)
مُهر کردن
خطِ خوب تو به مکتوب سلاطین ماند/ که به انگشتریاش مُهر کند دست دبیر (3-437)
مُهر گشادن
بیا ساقی دلم بگشا چو مُهرِ از شیشه بگشادی/ که از اقبال شه ما را همه شادیست بر شادی (ق-117)
مُهر ضلالت
اعداش را آن گمرهان، مهر ضلالت بر دهان/ اخراج بوده از جهان، سیلی خذلان از قفا (6-44)
مُهر مِهر
دوست داغی که نهادهست نمیدانی چیست/ مُهرِ مِهر است که بر سینۀ ما بنهادهست (2-124)
مُهر سلیمان
دیوانهای که بر پَر موریش دست نیست/ یک بوسهات به مُهر سلیمان رساندش (4-465)
ای که رُخت نور مسلمانی است/ لعل لبت مهر سلیمانی است (1-134)
مُهرِ جم
گوهر جانم نثار لعل تست/ مُهر جم در زینهار لعل تست (1-144)
مُهر میکده
ساقیا می ده که مُهرِ میکده بگشاد عید/ کرد جانها را به جام شادی افزا شاد عید (ق-62)
مُهر سکوت
تو از خمار به لب برنهاده مُهر سکوت/ مرا چه زهره که در پیش تو کلام کنم (5-575)
ُمهر خموشی ـ مُهر خاموشی
افتد که به یک جرعه جام لب میگونت/ گویایی ما را بنهی مهر خموشی (2-822)
مهر خاموشی برین لب مینهند/ ای سخنگویان کیهان، الوداع (6-477)
مُهر سیم و زر
میزبانان پیش مهمان مهر سیم و زر کشند/ من سر خود زیر پای میهمان خواهم کشید (4-403)
مُهر لب
از دست تو ناله چون توان کرد/ مُهر لب تست بر دهانم (2-570)
مُهر نگین
ای شاه نیکوان دل ما کی رسد به ما/ جمله خزینهها چو به مُهر نگین تست (4-145)
ابجد
ابجد عشقش تو چه دانی که چیست/ عشق چو قرآن ستم آموز نیست (6-167)
پرداختن به شکل حروف الفبا و بهرهمندی از آنها برای خیالانگیزتر کردن تصاویر شعر.